نمیدانم
در آستانه تولد کودکی هستم که نمیدانم مرا از خودم دور میکند یا به خودم نزدیکتر... ا حساس میکنم در حال بالا رفتن از پله ها میان راه مانده ام. نه دیگر پله قبلی را میبینم تا دوباره برگردم و نه پله بعدی در مقابل پاهایم ظاهر میشود تا قدمی بالاتر بروم. قلب کوچکی درون من شروع به تپیدن کرده است که نمیدانم بعد از متولد شدن در مواجهه با دنیای اطرافش پر از کینه خواهد شد یا سرشار از مهر. نمیدانم کدام تپشش در کجای این جهان بزرگ و در چه زمانی به عاشقانه ها دعوتش خواهد کردو آیا مرا در تک تک تپشهایش به یاد خواهد داشت؟ دستهای کوچکی درونم رشد میکنند که نمیدانم پس از ورود به دنیای آدمها دستهای آشنایی پیدا خوا...
نویسنده :
سارا
17:01