سایناساینا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 7 روز سن داره

ساینا سیمرغ آرزوهام

مادر

1390/6/7 17:46
نویسنده : سارا
725 بازدید
اشتراک گذاری

مادر پیش از این واژه ای بود که صدا میکردم و آغوشی بود که قرار میگرفتم

 

دستهایی که نوازشم میکردند و سینه ای که تمام جهانم و سنگ صبورم بود. مادر را که مینوشتم تنها به خوشبختی دختری فکر میکردم که زیر سایه این واژه زندگی میکند.

آرزوهایم را به آسمان مادر وصله میزدم و رویاهایم رو در وسعت شانه اش میدیدم...

اما...

حالا که تو در جاده آمدنی احساس میکنم کسی مرا از دورها صدا میزند و چه واژه آشنایی ، چه آهنگ دلنشینی و هچنان کسی مرا صدا میزند: مادر! و من هنوز باورم نمیشود که کسی آمده است تا تمام کودکی مرا با خود ببرد و تمام مادرانگیِ مادرم را به من هدیه کند.

و به راستی حالا احساس میکنم آغوشم وسیعتر و شانه ام صبور تر شده است و حالا آسمان آرزوهای دیگری شده ام و بهشتِ رویاهایِ دخترانه ی مسافری کوچک.

و بی شک خداوند بزرگترین هدیه اش را ارزانیم کرده ، هرچند در تردیدی عمیق فرو رفته ام که آیا مادر بودن تنها در کنار هم قرار گرفتن این چهار حرف است یا هماهنگی هر پنج حس آدمی در مواجهه با احساسات موجودی آفریده شده از ذره های وجود خود

مادر...

آنقدر صدایم کن مادر تا باورم کنم آمدنت را...

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)