مادر
مادر پیش از این واژه ای بود که صدا میکردم و آغوشی بود که قرار میگرفتم دستهایی که نوازشم میکردند و سینه ای که تمام جهانم و سنگ صبورم بود. مادر را که مینوشتم تنها به خوشبختی دختری فکر میکردم که زیر سایه این واژه زندگی میکند. آرزوهایم را به آسمان مادر وصله میزدم و رویاهایم رو در وسعت شانه اش میدیدم... اما... حالا که تو در جاده آمدنی احساس میکنم کسی مرا از دورها صدا میزند و چه واژه آشنایی ، چه آهنگ دلنشینی و هچنان کسی مرا صدا میزند: مادر! و من هنوز باورم نمیشود که کسی آمده است تا تمام کودکی مرا با خود ببرد و تمام مادرانگیِ مادرم را به من هدیه کند. و به راستی حالا احساس میکنم آغوشم وسیعتر و شانه ا...
نویسنده :
سارا
17:46